سوشیارسوشیار، تا این لحظه: 10 سال و 1 ماه سن داره

سوشیار

عکسهای یک سالگی...

یک سالگی ات مبارک عششششق مامانی و بابایی... تو بهترین لحظه ها رو با اومدنت برام خاطره ساختی... همینطور واسه بابایی و مهمتر از اون برای داداشی جونت... عاشقتیم به اندازه خنده های قشنگت... به اندازه معصومیت بی اندازه ات... به اندازه عمق اون چشمهای سیاه و جادو گرت!   ...
24 فروردين 1394

قصه عکس پرسنلی سوشیار

آغا! من اصلا نمی تونستم ببینم این آقای عکاس هی جلو من وایسه و ادا دربیاره، منم ساکت وایسم نگاش کنم...هی می خندیدم بهش... گذرنامه هم که گیر داده بود عکس من نباید با خنده باشه... این شد که بعد از پس گرفتن عکس، بابا منو بغل کردو پای دیوار وایساد، مامانی هم مجبور شد بعد از چند تا ادا و عکسای لبخند بر لب من یه کمی جدی برخورد کنه و بهم تذکر بده که نخندم و موفق شد این عکس رو ازم پیروزمندانه بگیره... واقعاً که! عجب گذرنامه ای! عجب مامانی!       ...
28 بهمن 1393

هههههفت ماهگی و سورپرایز...!!!

اینجا نشستم تو روروئک تا همه ببینن چه آقایی شدم واسه خودم!     اینجا می خوام لثه هامو ماساژ بدم که مامانی مچمو گرفته...   اینجا بدون هیچچچ کمکی واسه خودم می شینم...     اینجا طبق عادت پنج ماهگی البته یه کم محکم تر سرمو می ذارم زمین و از بین پاهام دنیا رو وارونه می بینم..     و اینجا کاملا سورپرایزی می گیرم به مبل تا بلن شم...   و اینجا با اجازه همه پیشکسوتا و هم سن و سالا روی دو پام بلن می شم... بله.. من سوشیار... هفت ماهه ... تو شش ماه و نیمگی ایستادم... ...
23 آبان 1393

پنج ماهگی ات مبارک نفسک ما!

پنج ماهگی ات مبارک نفسک ما! باکمی تاخیر... که به خاطر جشن خاله جونی بود! این روزا انقدر شیرین و خوردنی هستی که مامان از بودن باهات سیر نمی شه... سینه خیز تقریبا به همه جای خونه سرک می کشی. عاشق تماشای کارتونهای داداشی هستی، وقتی هم داداشی به خاطر اینکه چشات اذیت نشه جلوت می شینه قایمکی از پشت سرش سرک می کشی و مدتی ما رو می ذاری سر کار که مثلا نمی ذاریم تی وی تماشا کنی... اینجا یکی از اون جاهاییه که باید بگردیم و پیدات کنیم... زیر رخت آویز! قند عسل مامان!   ...
7 مهر 1393
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به سوشیار می باشد