رنگین کمون زندگیمون
دیروز اوخ شدی... و وقتی داشتی گریه می کردی من پا به پات اشک می ریختم و بابایی همش دلداری ام می داد. داداشی اصلا نمی دونست موضوع چیه و فقط بی صدا گریه من و تو رو تماشا می کرد. این روزا همش یه قوسی به بدنت می دی و انگار می خوای غلت بزنی... یه کار خیلی جالب که می کنی اینه که پستونکت رو با دستت از دهنت در میاری، چن ثانیه نگه می داری و بعد دوباره می ذاری تو دهنت... وقتی داداشی برات شعر می خونه یا حرف می زنه خوب دقت می کنی و نگاش می کنی... دیروز وقتی آروم شدی و همش روی پام بودی، پستونکت رو بالا سرت تاب دادم و تو شروع کردی به بالا آوردن بی هوای دستات واسه گرفتنش قربونت برم که دیگه آویز لازم شدی...
نویسنده :
مامان دو ستاره
12:56
دو برادر در سه ماهگی
سه ماهگی ات مبارک نفسک ما!
گل باغمی تو... چَشم و چراغمی تو...
آخرین روزبهار93
زوصال تو خمـــــــارم سر مخلوق نــــــدارم چو تورا صید و شکارم چه کنم تیرو کمان را روزبه روز قشنگتر و دلربا تر می شی نفسک ما، چند روزی بود گردنت درد می کرد اما امروز خیلی بهتری، همیشه یادت باشه مامان هممممممممممممیشه کنارته... شب و روز به فکرته... من و بابائی عاشششششششششششقتیم. عاشق اون حرفای غن غونی قشنگت... عاشق اون خنده های بلندت، عاشق نگاههای آشنات...همیشه خوب باش عزیزکم! همیشه سبز باش! ...
نویسنده :
مامان دو ستاره
18:54
اولین کالسکه سواری به همراه داداشی، سد ساحلی، جمعه 23خرداد
یه روز بارونی و خنک و بی نهایت دلچسب برای بابایی و مامانی، کنار دو ستاره بی نظیر زندگیمون. درست همون جایی که اولین قول و قرارهای سفر قشنگ زندگی رو باهم گذاشتیم. دوسِتون داریم بی نهااااااااااااااااااااااااااااااااااااایت. ...
نویسنده :
مامان دو ستاره
10:48